اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

گز

نویسه گردانی: GZ
گز. [ گ َ ] (نف ) گزنده . (برهان ) (آنندراج ). و غالباً با کلمه ٔ دیگر مرکب شود :
بدو گفت کای بدتر از مار گز
بمیدان که پوشد زره زیر خز.

فردوسی .


من شسته بنظاره و انگشت همی گز
و آب مژه بگشاده و غلطان شده چون گوز.

سوزنی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
شوره گز. [ رَ / رِ گ َ ] (اِ مرکب ) ۞ شوره گژ. (یادداشت مؤلف ). نوعی از درخت گز باشد. (برهان )(فرهنگ فارسی معین ). قسمی از گز. (ناظم الاطبا...
غریب گز. [ غ َ گ َ ] (اِ مرکب ) جانورکی که غسک و ساس نیز گویند. (ناظم الاطباء) ۞ . نوعی کنه که در دامغان هست و گزیدگی آن بیماری ممتد و گ...
طامیج گز. [ گ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مارز بخش کهنوج . سر راه مارز - کهنوج با 4 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
کلاته گز. [ ک َ ت ِ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آزاد است که در بخش جغتای شهرستان سبزوار واقع است و 446 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ا...
گز گزانگبین . [ گ َ زِ گ َ اَ گ ُ / گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به گز خوانسار و جنگل شناسی ساعی ص 198 شود.
قشلاق قره گز. [ ق ِ ق َ رَ گ ُ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان گرم بخش ترک شهرستان میانه واقع در 12 هزارگزی خاور بخش و 17 هزارگزی راه شوسه ٔ خلخا...
گز و نیم گز کردن .[ گ َ زُ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را پیمودن به گز. چیزی را اندازه گرفتن . گز کردن . رجوع به گز شود.
گل گز. [ گ ُ گ َ ] (اِ مرکب ) رنگی است سرخ مایل به اندک کبودی که آنرا در عرف ، عباسی نامند و آن رنگی است که مشابه به گل گز باشد. (آنندر...
یک گز. [ ی َ / ی ِ گ َ ] (ص مرکب ) خوش ظاهر و بدون ته . مأخذ آن قماشی است که یک گز از روی کارش خوب باشد. (آنندراج ).
نیم گز. [ گ َ ] (اِ مرکب ) نیم گزی . چوبی یا آهنی به درازی نیم گزکه بدان جامه و غیر آن پیمایند. (یادداشت مؤلف ).
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۷ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.