گز
نویسه گردانی:
GZ
گز. [ گ ِ / گ َ ] (اِ) دندان که به عربی سن میگویند. (برهان ). مخفف گاز است که دندان باشد. (آنندراج ). بخاطر میرسد که بفتح باشد مخفف «گاز». (رشیدی ).
واژه های همانند
۶۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
قره گز. [ ق َ رَ گ ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان علمدارگرگر بخش جلفا از شهرستان مرند واقع در 36 هزارگزی شمال مرند و 2 هزارگزی خط آهن جلفا به تبریز...
قره گز. [ ق َ رَ گ ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان دیکله ٔ بخش هوراند شهرستان اهر واقع در 24 هزارگزی جنوب هوراند و 2500 گزی شوسه ٔ اهر به کلیبر.. موق...
گز پیر. [ گ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندر عباس ، واق-ع در 120000گزی جنوب میناب و 3000گزی باختر راه مالرو ...
گز زدن . [ گ َزْ زَ دَ ] (مص مرکب ) پیمودن به گز. (آنندراج ) (بهار عجم ) : ببالای عروس نعتت و قد سخن بافی فروغ مهرو مه را کلک فکرم گز به کا...
گز ملک . [ گ َ زِ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گز شایگان است و آن مقدار یک ارش و نیم است به چیزکی کم . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به گز ش...
عرق گز. [ ع َ رَ گ َ ] (اِ مرکب ) ۞ در اصطلاح پزشکی ، جوشهای کوچکی که بر اثر ترشح زیاد عرق بر سطح پوست عارض میشوند. عرق جوش . (از فرهنگ فا...
بنه گز. [ ب ُ ن َ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان باغک بخش اهرم است که در شهرستان بوشهر واقع شده است . دارای 998 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافی...
دره گز. [ دَرْ رَ گ َ ] (اِخ ) نام محلی از توابع بلخ است و آن غیر از دره گز خراسان است . (از یادداشت مرحوم دهخدا) : امیر تنگدل شد که اسبان ...
دره گز. [ دَرْ رَگ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان منوجان بخش کهنوج شهرستان جیرفت . واقع در 50هزارگزی جنوب کهنوج و 6هزارگزی خاور راه ما...
دره گز. [ دَرْ رَ گ َ ] (اِخ ) دره جزء ولایتی است در خراسان در شمال کوههای هزارمسجد در قسمتی مجاور سرحد ایران و روس ، دارای 19 قریه ، مرکز مح...