گزاف گو. [ گ ُ
/ گ ِ
/ گ َ ] (نف مرکب ) گزاف گوی . گزافه گو. گزافه گوی . لاف زن . بیهوده گوی . خراص . (ملخص اللغات حسن خطیب )
: خردمندان دانستندی که نه چنان است و سری می جنبانیدند و پوشیده خنده میزدندی که وی گزافگوی است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
176).
ویشان ز بد گزاف گویان
خود را بسرشک دیده شویان .
نظامی .
زین عقل گزاف گوی پردعوی
بگذار که شب گذشت ای ساقی .
عطار.
رجوع به گزاف گفتن شود.