گزند آمدن . [ گ َ زَ م َ دَ ] (مص مرکب ) بگزند رسیدن . گزند دیدن . آسیب دیدن
: گزند آیدم زین جفاپیشه مرد
کند بر من از خشم و کین روی زرد.
فردوسی .
چو پاداش آن رنج پند آیدم
هم از شاه ایران گزند آیدم .
فردوسی .
چو جان رفت اگر رست از اندوه و بند
زیان نیست گر بر تن آمد گزند.
اسدی .
و رجوع به گزند شود.