گسسته مهار. [ گ ُ س َس ْ ت َ
/ ت ِ م ِ
/ م َ ] (ص مرکب )سرکش . (برهان ). عنان بریده . لجام گسیخته
: چنان دید کز تازیان صدهزار
هیونان مست و گسسته مهار.
فردوسی .
به چنگ اندرون گرزه ٔ گاوسار
بسان هیونی گسسته مهار.
فردوسی .
غضب ستیزه گر و عقل قهرمان در خواب
شتر گسسته مهار است و ساربان در خواب .
صائب .
|| بی قید و سخت ستهیده که به عربی خلیعالعذار گویند. (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی )
: میان عالم و جاهل همین قدر فرق است
که این کشیده عنان است و آن گسسته مهار.
ظهیر فاریابی .
|| ستیزنده . || سخن ناشنوده . (برهان ). ورجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص
300 و گسسته لجام و گسسته لگام و گسسته عنان شود.