گشاده کردن . [ گ ُ دَ
/ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) وسعت دادن . وسیعکردن . گشاد کردن
: بند جیحون را از هر طرفی گشاده کردند. (تاریخ بیهقی ). || آبکی کردن . بسیار آب کردن در دوغ و شربتی و هر چیزی جز آن . || باز کردن . تفتیح . (زوزنی )
: چو راهت گشاده کند زی مرادی
چنان دان که در پیش دیوار دارد.
ناصرخسرو.
برکه ای باشد که در او سه جوی آب میرود، اگر جوی اول تنها گشاده بود برکه به دو روز پر شود و اگر جوی دویم تنها گشاده گردد به سه روزپر شود و اگر جوی سیم تنها گشاده بود به چهار روز پر آید. اکنون هر سه جوی گشاده کردند بچند روز پرشود.(یواقیت العلوم ). || آشکار کردن
: بگردد یکی گرد خرم جهان
گشاده کند کارهای نهان .
فردوسی .
زمین گر گشاده کند رازخویش
نماید سرانجام و آغاز خویش .
فردوسی .
گشاده کن آن راز با من بگوی
چو کارت چنین گشت تندی مجوی .
فردوسی .
|| شرح کردن . مشکلی را، شرح و تفسیر نمودن . || فتح کردن
: امیدوارم که ایزد عزوجل همه ٔ عراق بر دست شما گشاده کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
283).
-
دست کسی را گشاده کردن ؛ مزاحم نشدن او. وی را آزاد گذاشتن . دست کسی یا کسانی را آزاد گذاشتن . او را نسبت به آنها مطلق العنان کردن
: و دست عیاران بر رعیت گشاده کرد. (تاریخ سیستان ). افراسیاب دست ترکان گشاده کرده به خرابی ایران زمین . (مجمل التواریخ و القصص ).
-
گشاده کردن پای زنی ؛ طلاق گفتن
: اراقیت فرمان نمیکرد میگفت تا آن جنگ شاه بازپردازی و او پای من گشاده کند، تو روی من بتوانی دیدن . (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ سعید نفیسی ).