گشت کردن . [ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سیر کردن و گردیدن . (آنندراج ). گشت زدن
: که تا این زمان هرچه رفت از نبرد
به کام دل ما همی گشت کرد.
فردوسی .
باده ٔگلگون بده تا سوی گل گشتی کنم
یار من چون گل به گلگشت چمن بازآمده است .
میر حسن دهلوی (از آنندراج ).
چون ظهوری میکنم گشت جنون
زحمت تحصیل حاصل میکنم .
ظهوری (از آنندراج ).
|| محو و ناپدید کردن . (آنندراج ). رجوع به گشت زدن شود.