گشودن . [ گ ُ دَ ](مص ) گشادن . باز کردن . واکردن . افتتاح
: نبست ایچ در داور بی نیاز
کز آن به دری نیز نگشود باز.
فردوسی .
چنین گفت رستم به ایرانیان
که اکنون بباید گشودن میان .
فردوسی .
دری بر تو نخواهد زین گشودن
نه معنی خواهدت زین رخ نمودن .
ناصرخسرو.
مبین در نقش گردون کآن خیال است
گشودن بند این مشکل محال است .
نظامی .
|| به مجاز،روشن کردن . توضیح دادن . حل کردن . مسئله یا معما و جز آن
: اگر نه او [ ابوحنیفه ] راه اجتهاد بنمودی در همه جهان که مسئله بگشودی و خوان مسلمانی او نهاد و مسائل او گشاید دیگران تصرف کردند. (راحة الصدور راوندی ). مسایلی که او بگشود نتایج وصی بود. (راحة الصدور راوندی ).
حدیث از مطرب و می گوی و راز دهر کمتر جوی
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را.
حافظ.
|| بمجاز، فرج حاصل آمدن . فتوح پیدا آمدن
: از ایشان چیزی نمی گشود و راحتی نمی بود، من نیز سر در کنج عزلت کشیدم . (راحة الصدور).
در میخانه ام بگشا که هیچ از خانقه نگشود
گرت باور بود ورنه سخن این بود و ما گفتیم .
حافظ.
|| از هم باز کردن و به مجاز دریدن . پاره کردن
: امروزبامداد مرا ترسا
بگشود باسلیق به نشکرده .
کسایی .
برای تمام معانی رجوع به گشادن و گشانیدن شود.
-
ابر برگشودن ؛ پراکنده شدن . متلاشی شدن
: نبینی ابر پیوسته برآید
چو باران زو ببارد برگشاید.
(ویس و رامین ).
-
دست گشودن ؛ در بیعت ، آماده شدن برای پذیرفتن آن
: این بیعت که طوق گردن من است و دست برای آن گشوده ام ... عهد خداست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
317).
-
دهن گشودن ؛ دهن باز کردن
: به جام هیچ بزرگی شبی نبردم دست
به نان هیچ کریمی دهن بنگشودم .
ظهیرالدین فاریابی .
-
راه برگشودن ؛ راه باز کردن
: چو گرسیوز آمد بنزدیک شاه
بفرمود تا برگشودند راه .
فردوسی .
-
گوش دل گشودن ؛ از ته دل گوش دادن . کاملا" توجه و دقت کردن
: نشنود گفتارهاشان جز کسی
کز خرد بگشود گوش دل تمام .
ناصرخسرو.
-
لب گشودن ؛ کنایه از سخن راندن . حرف زدن
: از تلخی سؤال کریمی که واقف است
فرصت به لب گشودن سایل نمی دهد.
صائب .