گفت و گو کردن . [ گ ُ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) هنگامه کردن . (آنندراج ). بحث . مجادله . مشاجره
: در کشتنم ملاحظه از هیچکس مکن
من کیستم که بر سر من گفت و گو کنند.
سنجر کاشی (از آنندراج ).
یارا نه با رقیب بسی گفت و گو کنم
تا در میان تفحص احوال او کنم .
غزالی هروی (از آنندراج ).