گل اندام . [ گ ُ اَ ] (ص مرکب ) از اسمای محبوب است . (آنندراج ). || آنکه اندامش در نازکی بگل ماند. نازک بدن .آنکه اندامی به نازکی و تازگی گل دارد
: کنیزی سیه چشم و پاکیزه روی
گل اندام و شکرلب و مشکبوی .
نظامی .
همه چشمه ز جسم آن گل اندام
گل بادام و در گل مغز بادام .
نظامی .
همچنان آن بت گل اندامش
بردی از زیر خانه بر بامش .
نظامی .
عجب نیست بر خاک اگر گل شکفت
که چندین گل اندام در خاک خفت .
سعدی (بوستان ).
به یاد روی گلبوی گل اندام
همه شب خار دارم زیر پهلو.
سعدی (بدایع).
ای بلبل اگر نالی من با توهم آوازم
تو عشق گلی داری من عشق گل اندامی .
سعدی (بدایع).
با یار شکرلب گل اندام
بی بوس و کنار خوش نباشد.
حافظ.
در مذهب ما باده حلال است ولکن
بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است .
حافظ.
شوق می از بهار گل اندام تازه شد
پیوند بوسه ها به لب جام تازه شد.
صائب (از آنندراج ).
|| نام اسب . (آنندراج )
: شتابان بر گل اندام آن پری زاد
چو آن برگ گلی کو را برد باد.
نظامی (خسرو و شیرین از آنندراج ).