گل حلوا. [ گ ُ ل ِ ح َل ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گلی است زردرنگ صحرایی . مزه ٔ شیرین دارد و آنرا داخل حلوا سازند. (آنندراج )
: خونبار شد ز لعل تو چشم پرآب ما
رنگین شده ست از گل حلوا شراب ما.
محسن تأثیر (از آنندراج ).
پیش کسی که دیده به خال لب تو دوخت
نان کلاغ از گل حلوا نکوتر است .
میرزا عبدالغنی (از آنندراج ).
|| لختی حلوا چنانکه گویند یک گل از این حلوا بدهید تا بخوریم . (از آنندراج ).