گلدسته . [ گ ُ دَ ت َ
/ ت ِ ] (اِ مرکب ) دسته ٔ گل . (آنندراج ). چندین گل یکرنگ یا رنگارنگ که ساقهای آن بهم بربندند. مجموعه ای از گلهای فراهم کرده وبنهای آن باهم بریسمانی بسته و پیوسته
: سنبل سر نافه باز کرده
گلدسته بدو دراز کرده .
نظامی .
گلدسته ٔ امیدی بر دست عاشقان نه
تا رهروان غم را خار از قدم برآید.
سعدی (بدایع).
بود خار و گل با هم ای هوشمند
چه در بند خاری تو گلدسته بند.
سعدی (بوستان ).
گلستان ما را طراوت گذشت
که گلدسته بندد چو پژمرده گشت .
سعدی (بوستان ).
با صبا همراه بفرست از رخت گلدسته ای
بوکه بویی بشنویم از خاک بستان شما.
حافظ.
|| جای بلندی که در مساجد برای دور رفتن بانگ مؤذنان سازند و آن در منار باشد نزدیک گنبد مسجد، وقفه
۞ منار مسجد نیز عبارت از این است . (آنندراج ). منار. مأذنه
: خوش نغمه مؤذنان چو بلبل
گلدسته برنگ دسته ٔ گل .
سالک قزوینی (از آنندراج ).
به خوشخوانی درآمد مرغ گستاخ
مؤذن وار بر گلدسته ٔ شاخ .
محمدقلی سلیم (از آنندراج ).