گل سوری . [ گ ُ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) همان گل سرخ است . (آنندراج ). گل آتشی از اسفرمهاست . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی )
: روزی تو به جنگ شوی روی تیغ تو
باغی کند پر از گل سوری و ارغوان .
فرخی .
تاجی از ورد بافته با گل سوری بیاراسته برسر نهاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
394).
بهر صبوح از درم مست درآمد نگار
غالیه برده پگاه بر گل سوری بکار.
خاقانی .
ماه را در نقاب کافوری
بسته چون در چمن گل سوری .
نظامی .
جز خط دلاویز تو بر طرف بناگوش
سبزه نشنیدم که دمد بر گل سوری .
سعدی (خواتیم ).
غنچه ٔ گلبن وصلم ز نسیمش بشکفت
مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد.
حافظ.
رجوع به گل آتشی و گل سرخ شود.