گل میخ . [ گ ُ ] (اِ مرکب ) نوعی از میخ آهن که سرش پهن میباشد. (آنندراج ). میخ سربزرگ چوبی یا فلزی که بیشتر به دیوار اطاق کوبیده میشود برای آویختن چیزها از آن . (فرهنگ نظام ). میخ بزرگ . میخ چادر. (ناظم الاطباء). میخی که سر آنرا بصورت گلی سازند
: در از سدره ٔ بوستان ثواب
ز گل میخیش رو شناس آفتاب .
ظهوری (از آنندراج ).
بیا به درگه شاهنشهی که از در او
شکفته غنچه ٔ گل میخ بر رخ ایام .
ابوطالب کلیم (از آنندراج ).
شب وصل تو نهان آمده ام تا دم صبح
ماه را ساخته گل میخی و بر در زده ام .
مسیح کاشی (از آنندراج ).
عرصه ٔ شهر هری فوق سپهر اخضر است
درگهش را شمسه ٔ خورشید گل میخ در است .
آگهی هروی .
|| دگمه ای که خلخال و دست برنجن را بدان بند سازند. (ناظم الاطباء).