گلنار. [ گ ُ ] (اِ مرکب ) (از: گل + نار =انار). معرب آن جلنار است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گل انار. (برهان ). شکوفه و گل انار است که درسرخی رنگ بی نظیر است . (آنندراج ). || بعضی گویند که آن گل درخت انار بری است و بغیر از گل ثمری ندارد و ثمر وی همان است و بهترین آن مصری باشد و به عربی ثمرةالشوکة المصری خوانند. (برهان ). جلنار. به فارسی گلنار گویند و او غیر گل انار مثمر است . اگرچه در جمیع افعال مشابه یکدیگرند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). گل انار بری . جلنار. (بحر الجواهر)
: آراسته گشته ست به تو چهره ٔ خوبی
چون چهره ٔ دوشیزه به گلرنگ و به گلنار.
خسروی .
بر او تیر بارید همچون تگرگ
چنانچون بریزد ز گلنار برگ .
فردوسی .
به گلنار ماند همی چهر تو
ز شادی بخندد دل از مهر تو.
فردوسی .
همه بوم توران پر از داغ و درد
به باغ اندرون برگ گلنار زرد.
فردوسی .
بتان بهشتند گویی درست
به گلنارشان روی رضوان بشست .
فردوسی .
شاهی که ندیمی چو تو دارد چه کند کس
چون سرخ گل آمد به چه کار آید گلنار؟
فرخی .
دلشاد همی باشی و می لعل همی خواه
از دست بتی ماه رخ و لعل چو گلنار.
فرخی .
نه هم قیمت در باشد بلور
نه همرنگ گلنار باشد پژند.
عسجدی .
دهقان بتعجب سر انگشت گزان است
کاندر چمن و باغ نه گل مانْد و نه گلنار.
منوچهری .
معشوقگانت را گل و گلنار و یاسمن
از دست یاره بربود از گوش گوشوار.
منوچهری .
گلنار همچو درزی استاد برکشید
قواره ٔ حریر ز بیجاده گون حریر.
منوچهری .
همیشه تا نبود خوید سرخ چون گلنار
همیشه تا نبود سبز لاله چون برغست .
؟ (از فرهنگ اسدی ).
تا گشت زیر غالیه گلنار تو نهان
چون شنبلید کردم رخسار خویشتن .
قطران .
عروس پر نگار و نقش بودی
رخ از گلنار و از لاله دهانت .
ناصرخسرو.
روی گلنار چو بزداید قطره ٔ شب
بلبل از گل به سلام گلنار آید.
ناصرخسرو.
ای رخ تو به گونه ٔ گلنار
اشکم از غم چو ناردانه مکن .
عبدالواسع جبلی .
هرکه از آن ناردانه خورد خنک دل
گشت و چو گلنار کرد گونه ٔ رخسار.
سوزنی .
فروپوشید گلناری پرندی
بر او هر شاخ گیسو چون کمندی .
نظامی .
خرامنده بر رخش بیجاده نعل
گل لعل در زیر گلنار لعل .
نظامی (شرفنامه ٔ چ وحید ص 346).
گلاب و لعل را بر کار کرده
ز لعلی روی چون گلنار کرده .
نظامی .
بستان عارضش که تماشاگه دل است
پر نرگس و بنفشه و گلنار بنگرید.
سعدی (بدایع).
چو آتش در درخت افکند گلنار
دگر منقل منه آتش میفروز.
سعدی (غزلیات ).
باغبان همچو نسیمم ز در خویش مران
کآب گلزار تو از اشک چو گلنار من است .
حافظ.
چرخ روبه باز را از اشک گلنارت چه باک
بر سر آن گرگ از این باران فراوان آمده .
کاتبی .
|| هر گل سرخ بزرگ صدبرگ را نیز گفته اند و معرب آن جلنار باشد. (برهان ). رجوع به گلنار فارسی شود. || کنایه از شراب
: چند خواهی ز آهوی سیمین
گاو زرین که میخورد گلنار.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 202).
|| مجازاً بمعنی گونه است از جهت سرخی
: بماندش دو گلنار خندان نژند
بجوشید پولادش اندر پرند.
فردوسی .