گلو
نویسه گردانی:
GLW
گلو. [ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان منوجان بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 55000گزی جنوب باختری و 6000گزی باختر راه فرعی کهنوج به میناب . هوای آن سرد و دارای 200 تن سکنه است . آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و خرما است . شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
واژه های همانند
۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
گلو. [ گ ُ / گ َ ] (اِ) در اوستا گَرَه ۞ (گلو)، پهلوی گروک ۞ ، سانسکریت گَلَه ۞ ، لاتینی گولا ۞ ، ارمنی کول ۞ (فروبرده ، بلعیده )، کردی...
گلو. [ گ ِ /گ ُ ] (اِ) کنایه از خوردن و شهوت طعام : مکن ز بهر گلو خویشتن هلاک و مروبه صورت بشری ور به سیرت مگسی . ناصرخسرو.ایر و گلو، ایر ...
گلو. [ گ َ ل ُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان شهرستان اهر واقع در 21هزارگزی شمال باختری ورزقان و 12500گزی ارابه رو تب...
گلو. [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع در 5هزارگزی خاور بستان آباد و 5هزارگزی راه شوسه ٔ اردبیل به ت...
گلو. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پائین شهر بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع در 18000گزی باختر میناب و 5000گزی شمال راه فرعی بندرعباس ...
گلو سرخ . [ گ ُ / گ َ س ُ ] (اِ مرکب ) مری و آن معده ٔ آدمی و شکمبه ٔ حیوان است چسبیده به حلقوم . (ولف ). غلقمه . (منتهی الارب ): فؤاد؛ آنچه ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
گوش گلو. [ گ َ ] (اِ مرکب ) جانوربحری است جهت مهره زدن به کار آید. (نزهةالقلوب ).
نای گلو. [ ی ِ گ َ / گ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حلقوم . (ناظم الاطباء) (دهار) (ترجمان القرآن ). حنجره .(ترجمان القرآن ). حنجر حلق . قصبةالمری ...