گمان داشتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) سؤظن داشتن . || فکر کردن . خیال کردن
: به آستین ملالی که بر من افشانی
گمان مدار که از دامنت بدارم دست .
سعدی .
|| تشویش داشتن . نگران بودن
: ور ز کژدم به دل گمان داری
کفش و نعل از برای آن داری .
سنایی .
|| امید و انتظار داشتن . چشم داشت
: چیست فردوس که در دیده ٔ ماجلوه کند
ما گمانها به غرور نظر خود داریم .
صائب .