اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

گو

نویسه گردانی: GW
گو. [ گ َ ] (اِخ ) نام یکی از ملازمان خسرو پرویز (ولف ) :
به گستهم گفت این «گو» بی خرد
نباید که با داوری می خورد.

فردوسی .


|| نام پادشاه هند. (فهرست ولف ) :
پدر چون بدید آن جهاندار نو
بفرمود تا نام کردند گو.

(شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2471).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
غلط گو.[ غ َ ل َ ] (نف مرکب ) غلطگوی . رجوع به غلطگوی شود.
قصه گو. [ ق ِص ْ ص َ / ص ِ ] (نف مرکب ) گوینده ٔ قصه . داستان گوی . قاص . (منتهی الارب ).
مدح گو. [ م َ ] (نف مرکب ) مدح گوی . رجوع به مدح گوی شود.
گنه گو. [ گ ِ ن ِ گ ُ] (اِخ ) ۞ هانری دُ (1609 - 1676 م .). مستوفی و وزیر دادگستری لوئی چهاردهم .
متل گو. [ م َ ت َ ] (نف مرکب ) چربک گو. مستهزی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نوح اندر بادیه کشتی بساخت صد متل گو از پی تسخر بتاخت در بیابانی...
محل گو. [ م َ ح َ ] (نف مرکب ) محل گوی . گوینده ٔ لایق و شایسته . (ناظم الاطباء). آنکه سخن بر وقت و به موقع آن زند و بی محل گوی مقابل آن . (...
نهان گو
هزل گو. [ هََ ] (نف مرکب ) بیهوده گو و یاوه درای . (آنندراج ). رجوع به هزل شود.
یکی گو. [ ی َ / ی ِ ] (نف مرکب ) یکی گوی . موحد. (یادداشت مؤلف ). که یکتایی خدا را گوید. که به خدای یکتا قائل شود. یکتاپرست : شکر ایزد همی ...
یله گو. [ ی َ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) یله گوی . بیهوده گوی . هرزه گو. (یادداشت مؤلف ) : مپندار بر روز شب را مقدم چو هر بی تفکر یله گوی عامی .ناصرخ...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۸ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.