گوش
نویسه گردانی:
GWŠ
گوش . (اِخ ) دهی است از دهستان نیکشهر شهرستان چاه بهار واقع در 14 هزارگزی باختر نیکشهر، کنار راه مالرو نیکشهر به نبت . کوهستانی و گرمسیر مالاریایی است . سکنه ٔ آن 200 تن است . آب آن از رودخانه تأمین میشود. محصول آن غلات و برنج و خرما وشغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . ساکنان از طایفه ٔ شیرانی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
واژه های همانند
۱۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
مرجان گوش . [ م َ ] (اِ مرکب ) قسمی گل که نام دیگر آن ناف ریزی است . (یادداشت مؤلف ).
گوش داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دارای گوش بودن .دارای آلت شنوایی بودن . صاحب اذن بودن : عاشق آن گوش ندارد که نصیحت شنوددرد ما نیک نباشد...
گوش خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) گوشمال دیدن . ناراحت شدن . آسیب دیدن : ای هنرهای تو افریدونی وی اثرهای تو نوشروانی نه ز آسیب قض...
گوش پیچیده .[ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از گوشمال داده . (انجمن آرا). کنایه از آگاهانیده شده ، و لهذا بر شاگرد اطلاق کنند. (آنندراج ). گوشمال دا...
حلقه به گوش. {حَ بّ}. (ص. مرکب). ۱. کسی که حلقه یا گوشواره در گوش دارد. ۲. [مجاز] مطیع؛ فرمانبردار: ♦ بندۀ حلقهبهگوش ار ننوازی برود / لطف کن لطف که ...
گوش فراداشتن. گوش کردن. پذیرفتن. (بنگرید: گوش فراداشتن)
گوش پیچیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) تابیدن گوش . میان دو انگشت شست و اشاره ، گرفتن گوش کسی و گرداندن ، تأدیب و سیاست و مجازات او را.
پروازه ٔ گوش . [ پ َرْ زَ / زِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لاله ٔ گوش .
گوش حلقه علف . [ ح َ ق َ / ق ِ ع َ ل َ ] (اِ مرکب ) نامی است که در کتول به سفیدال ۞ (نوعی از گوشوارک ) دهند. (جنگل شناسی تألیف کریم ساعی ...