گوش
نویسه گردانی:
GWŠ
گوش . (اِخ ) دهی است از دهستان نیکشهر شهرستان چاه بهار واقع در 10 هزارگزی جنوب نیکشهر، کنار شوسه ٔ نیکشهر به چاه بهار. کوهستانی و گرمسیر مالاریایی و سکنه ٔ آن 80 تن و آب آن از رودخانه است . محصول آن برنج و خرما و شغل اهالی زراعت وراه آن شوسه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
واژه های همانند
۱۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
گوش یشت . [ ی َ ] (اِخ ) نام یکی از یشتهای بیست و یک گانه ٔ اوستا. رجوع به مزدیسنا ص 131 شود.
گوش گلو. [ گ َ ] (اِ مرکب ) جانوربحری است جهت مهره زدن به کار آید. (نزهةالقلوب ).
گوش گیر.(نف مرکب ) بمجاز آزاردهنده . اذیت کننده : چو من بلبلی را بود ناگزیراز این گوش گیران شوم گوشه گیر.نظامی .
گوش سنب . [سُمْب ْ ] (اِ مرکب ) هزارپا. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
گوش کاو. (اِ مرکب ) گوش پاک کن . (یادداشت مؤلف ). آلت کاویدن گوش . || (نف مرکب ) که گوش کاود. آنکه گوش کاود.
گوش شور. (اِ مرکب ) رجوع به گوش شوی شود.
گوش شوی . (اِ مرکب ) و در تداول عامه گوش شور. آلتی که بدان گوش شویند. آلتی طبیبان متخصص گوش را محض شستن گوش . (یادداشت مؤلف ). || (نف ...
گوش خزک . [ خ َ زَ ] (اِ مرکب ) ۞ کرم هزارپا. (رشیدی ). به معنی گوش خز است که هزارپا باشد. (برهان ). گوش خزه . گوش خز. گوشالنگ . گوش سنب . گوش ...
گوش خزه . [ خ َ زَ/ زِ ] (اِ مرکب ) گوشالنگ . گوش خز. گوش خزک . گوش خیزک .هزارپا. گوش سنب . رجوع به هر یک از این کلمات شود.