گوش بستر. [ ب ِ
/ ب َ ت َ ] (اِخ ) نام مردی عظیم گوش به عهد اسکندر. توضیح اینکه چون اسکندر ذوالقرنین متوجه شهر بابل شد در اثنای راه به کوهی رسید بس عظیم و در دامن آن کوه دریایی بود، لشکریانش به شکار مشغول شدند و مردی یافتند بزرگ جثه و درشت اعضاء و پرموی و پهن گوش . گویند پهنی گوش او به مثابه ای بود که چون خوابیدی یک گوش بستر و گوش دیگر لحاف کردی ، او را نزد اسکندر آوردند، تحقیق احوال او کرد و نام او پرسید، گفت : مرا «گوش بستر» نهادند نام . (از برهان ). گویند قومی باشند که ایشان را گلیم گوش گویند ودر افسانه های دروغ اسکندر آمده که آنها را اسکندر دیده و نام پرسیده . (آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع به جهانگیری و رشیدی ، و گلیم گوش و گوشور در همین لغت نامه شود. فردوسی در «لشکر کشیدن سکندر سوی بابل » آرد:
سکندر سپه سوی بابل کشید
ز گرد سپه شد جهان ناپدید...
پدید آمد از دور مردی سترگ
پراز موی و با گوشهای بزرگ
تنش زیر موی اندرون همچو نیل
دو گوشش به پهنای دو گوش پیل
چو دیدند گردان کسی زین نشان
ببردند پیش سکندر، کشان
سکندر نگه کرد زو خیره ماند
بر او بر همی نام یزدان بخواند
«چه مردی ؟» بدو گفت و «نام تو چیست ؟
ز دریا چه یابی و کام تو چیست ؟»
بدو گفت : «شاها! مرا باب و مام
همی گوش بستر نهادند نام »...
بشد گوش بستر هم اندر زمان
از آن شارسان برد مردم دمان .
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 1906).