گوش پیچ . (نف مرکب ) پیچنده ٔ گوش . پیچنده ٔ گوش و تاب دهنده ٔ آن تأدیب یا سیاست را. گوشمال دهنده
: چو گشت آسمانم چنین گوش پیچ
نباید برآوردن آواز هیچ .
نظامی .
|| (حامص مرکب ) گوشمال . (برهان ) (غیاث ). سیاست و یا گوشمال . (ناظم الاطباء). برای تأدیب یا مجازات ، گوش کسی را پیچاندن . (فرهنگ نظام )
: وگرنه چنانت دهم گوش پیچ
که دانی که هیچی و کمتر ز هیچ
۞ .
نظامی .
|| (اِ مرکب ) پارچه ای را نیز گویند که به جهت دفع سرما بر دور سر و گوش پیچند. (برهان ). شالی را گویند که به واسطه ٔ دفع اذیت سرما بر گوش پیچند. (آنندراج ). || یک نوع زینتی که در عمامه گذارند. (ناظم الاطباء).