گوش خر. [ ش ِ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اذن حمار. آلت شنوائی خر
: تو فضول از میانه بیرون بر
گوش خر درخور است با سرخر.
سنایی .
گوش خر بفروش و دیگر گوش خر
کاین سخن را درنیابد گوش ِ خر.
مولوی .
|| (اِ مرکب )کنایه از چیزی که هیچ به کار نیاید. (غیاث ). بی مصرف . به کارنیامدنی . (یادداشت مؤلف ). و شاید به معنی استاعلم و علم باشد و محتمل است که به معنی بغلک باشد. (مؤلف )
: درزیی صدره ٔ مسیح برید
علمش برد و گفت گوش خر است .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 67).
|| مجازاً، شرم مرد. (یادداشت مؤلف ). آلت مرد
: چو سوزنی پس وی گوش خر زدن گیرد
به خواب خرگوش اندر زند
۞ به عادت و خو.
سوزنی .