گوشمال خوردن . [ خوَرْ
/ خُرْ دَ ](مص مرکب ) سیاست دیدن . تنبیه شدن . مالیده شدن گوش . آزاردن و تنبیه شدن را و در فرمان آمدن
: گر پند به گوش در نکردم
از زخم تو گوشمال خوردم .
نظامی .
هرکه به گفتار نصیحت کنان
گوش ندارد بخورد گوشمال .
سعدی .
سعدیا گر در برش خواهی چو چنگ
گوشمالت خورد باید چون رباب
۞ .
سعدی .
چو آهنگ بربط بود مستقیم
کی از دست مطرب خورد گوشمال .
سعدی (گلستان ).