گوشمال دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) سیاست کردن . تنبیه کردن . گوشمال نمودن . تأذین . تعریک . عرک
: زان سخن ها که بدو طبع ترا میل و هواست
گوشمالش ده از انگشت بدان سان که سزاست .
منوچهری (دیوان چ 2ص 195).
رفتم پس دنیا بسی ولیکن
افلاک بر آن داد گوشمالم .
ناصرخسرو.
و هرکه ظلم کردی بر رعیت ، گوشمال دادی . (تاریخ بخارای نرشخی ص
109).
چنانت دهم گوشمال نفس
که ناگفتنی را نگویی به کس .
نظامی .
بباید خواند و پرسیدن ز حالش
بدین معنی بدادن گوشمالش .
نظامی .
چو بیند عجب کاریی در خیال
به تأدیب چشمش دهد گوشمال .
نظامی .
به چشم رحم به رویم نظر همی نکند
به دست جور و جفا گوشمال داده بسی .
سعدی (بدایع).
چو باری بگفتند و نشنید پند
بده گوشمالش به زندان و بند.
سعدی (بوستان ).
برادرانش را بخواند و گوشمالی بواجب داد. سعدی (گلستان ).
زبان را گوشمال خامشی ده
که هست از هرچه گویی خامشی به .
جامی .
در گوش قدردانی من حلقه ٔ زر است
هرکس که گوش به جامی دهد مرا.
صائب .
|| در اصطلاح موسیقی دانان ، گوشمال دادن آلات موسیقی و به عبارت بهتر ذوات الاوتار یا سازهای زهی عبارت از کوک کردن و به لرزه و ارتعاش درآوردن تارها است .