گوشه گرفتن . [ ش َ
/ ش ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) گرفتن کرانه و طرف و لبه ٔ چیزی . || به یک سو نشستن . (آنندراج ). گوشه نشینی کردن و خلوت گزیدن . (ناظم الاطباء). انزوا گزیدن . منزوی شدن . انزوا جستن . اعتزال . اعتکاف . عکوف . انتباذ. اعتکال . اجتناب . کنجی گزیدن . در از خلق به روی خود بستن
: روم گوشه ای گیرم اندر جهان
مگر خود بزودی سرآید زمان .
فردوسی .
دی ماه فناست پند بپذیر
چون بلبل و نحل گوشه ای گیر.
خاقانی .
یا چو غریبان پی ره توشه گیر
یا چو نظامی ز جهان گوشه گیر.
نظامی .
من چو آن سلطان گرفتم گوشه ای
چون به معنی داد ما را توشه ای .
عطار (از مقدمه ٔ تذکرةالاولیاء).
گوشه گرفتم ز خلق و فایده ای نیست
گوشه ٔ چشمت بلای گوشه نشین است .
سعدی .
گوشه گیر ای یار یا جان در میان آور که عشق
تیربارانی ست یا تسلیم باید یا حذر.
سعدی .
عقل دیوانه شد آن سلسله ٔ مشکین کو
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست .
حافظ.
نقش می بستم که گیرم گوشه ای زان چشم مست
طاقت و صبر از خم ابروش طاق افتاده بود.
حافظ.