گول گیر. (نف مرکب ) که گول را گیرد. که نادان را گرفتار سازد. ابله فریب . که گول را گرفتار کند. || که گول پندارد. که نادان انگارد. که احمق تصور کند. || نادان فریب . که ساده لوح را بفریبد
: پس نظر کرد آن سلیمان سوی تخت
گفت آری گول گیری ای درخت .
مولوی .
بوی صدق و بوی کذب گول گیر
هست پیدا از نفس چون مشک و سیر.
مولوی .
کی شود محجوب ادراک بصیر
زین سببهای حجاب گول گیر.
مولوی .