اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

گون

نویسه گردانی: GWN
گون . [ گ َ وَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کنارک شهرستان چاه بهار. واقع در 68000 گزی شمال باختری چاه بهار و 17000 گزی شمال راه مالرو چاه بهار به جاسک . سکنه ٔ آن 45 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
جزع گون . [ ج َ ](ص مرکب ) بسان جزع . جزع فام . همرنگ جزع : چون خنجر جزع گون برآردلعل از دل سنگ خون برآرد.نظامی .
خاک گون . [ ک ِ گ َ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به گَوَن سفید شود.
ماغ گون . (ص مرکب ) تیره گون . به رنگ ماغ . سیاه و تیره : تا برآید لخت لخت از کوه میغ ماغ گون آسمان آس گون از رنگ او گردد خلنگ .منوچهری .
ماه گون . (اِ) ماجشون معرب آن است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماجوشون مأخوذ از ماه گون فارسی است . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماجشون و...
خون خلق خاک زمین حُلّه گون کند از بهر دین حق ز بغداد تا حلب ناصرخسرو
گون بان . [ گوم ْ ] (اِخ ) نام یکی از کوههای واقعدر شمال هرسین است و هرسین یکی از بخشهای شهرستان کرمانشاهان میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ا...
گون بان . [ گ َ وَم ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دینور بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاهان . واقع در 31000 گزی شمال باختر صحنه و 2000 گزی خاور شوسه...
گون دره . [ گ َ وَ دَ رِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان قلعه عسکر بخش مشیز شهرستان سیرجان . واقع در 61 هزارگزی جنوب خاوری مشیز و 4 هزارگزی خ...
گون ژده . [ ژَ دَ / دِ ] (اِ) به معنی زنجره است ، و آن جانوری باشد شبیه به ملخ که شبها آواز طولانی کند. (برهان قاطع) (فرهنگ اشتنگاس ) (ناظ...
گون گیل . [ گُن ْ گی ] (اِخ ) ۞ بنا به گفته ٔ گزنفون ، نام کسی بوده است که در جنگ پارسیان باایرتریها، طرفدار ایران شد و از طرف دربار ایرا...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۷ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.