گوی انگل . [ اَ گ َ ] (اِ مرکب ) گوی انگله . حلقه ای که تکمه ٔ پیراهن در آن اندازند تا بسته شود. (از بهار عجم )
: دست زوار و حلقه ٔ در تو
هر دو با یکدیگر چو گوی انگل .
کمال اسماعیل .
شوخیش چون کند آشفته به چوگان دو دست
برباید ز گریبان قمر گوی انگل .
طالب آملی (از بهار عجم ).
رجوع به گوانگل و گوانگله و گوی انگله شود.