گه گاه . [ گ َه ْ ] (ق مرکب ) مخفف گاهگاه
: مگر که غالیه میمالی اندر او گه گاه
وگرنه از چه چنان تافته است و غالیه بار.
فرخی .
قرآن که مهین کلام دانند آن را
گه گاه نه بردوام خوانند آن را.
(منسوب به خیام ).
مرا ز عشق تو آن بس بود بتا که بود
نظاره گاه دو چشمم جمال تو گه گاه .
سوزنی .
خاک ار ز رخت نور برد گه گاهی
منزل به فلک برآورد چون ماهی .
خاقانی .
با آنکه از وی غایبم وز می چو حافظ تایبم
در مجلس روحانیان گه گاه جامی میزنم .
حافظ.
رجوع به گاهگاه شود.