گیر
نویسه گردانی:
GYR
گیر. (اِخ ) دهی است از دهستان کوهپایه بخش آبیک شهرستان قزوین . واقع در 47هزارگزی شمال باختر آبیک و 34هزارگزی راه عمومی . محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنه ٔ آن 122 تن است . آب آن از چشمه سار تأمین میشود. محصول آن غلات دیمی ، پنبه ، بنشن و گردو و شغل اهالی زراعت است . عده ای در زمستان برای عملگی به تهران و گیلان میروند. صنایع دستی زنان مختصر کرباس بافی است . بقعه ٔ امام زاده ای به نام ابراهیم در آنجا است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
واژه های همانند
۱۸۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
آسان گیر. (نف مرکب ) سهل انگار. مداهن .
جانب گیر. [ ن ِ ] (نف مرکب ) حامی . مددکار. (آنندراج ). جانب گیرنده . جانب نگاه دارنده . طرفدار.
شانه گیر. [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) گیرنده ٔ شانه . || بمعنی شانه پیچ باشد. (بهار عجم ) : زلفی که سر ز صحبت خورشید میکشداز پنجه ٔ رقیب چرا شان...
شیشه گیر. [ شی ش َ / ش ِ ] (ن مف مرکب ) (از عدد شش ) زن مبتلا به بیماری در شب زادن . (یادداشت مؤلف ).- شیشه گیر شدن ؛ مردن یا مبتلا به بیمار...
عالم گیر. [ ل َ ] (نف مرکب ) جهانگیر. گیرنده ٔ عالم . آنکه یا آنچه جهان رافراگیرد. (از ناظم الاطباء). مسخرکننده : شوکت پور پشنگ و تیغ عالمگیر ا...
عنان گیر. [ ع ِ ] (نف مرکب ) آنکه عنان کسی را بگیرد. کنایه از بازدارنده از رفتن هم باشد. (از آنندراج ). که عنان اسب به دست گیرد. که دوال ...
کلان گیر. [ ک َ ] (نف مرکب ) مقابل خردگیر. انواعی از مرغان شکاری که شکار کلان گیرند. باز. بازی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کشتی گیر. [ ک ُ ] (نف مرکب ) آنکه کشتی گیرد. پهلوان . (ناظم الاطباء). مُصطَرِع . (منتهی الارب ) : جعد او بر پرند کشتی گیرزلف او بر حریر چوگان با...
کفک گیر. [ ک َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) کفگیر. چمچه . (ناظم الاطباء). مرغات . (منتهی الارب ). و رجوع به کفگیر شود.
غافل گیر. [ ف ِ ] (نف مرکب ) کسی که بی خبر بر کسی حمله ور شود. (آنندراج ).غافل گیرنده . سگ غافلگیر، سگ هرزه مَرَس : بکش سگ را مهل تا پیر گرد...