اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

لادن

نویسه گردانی: LADN
لادن . [ دَ ] (اِ) لاذَن . عنبر عسلی . جنسی بود از معجونات و عطربرسان دوشاب . سیاه و خوشبوی بود (نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی ). جنسی است از معجون بر مثال دوشاب و گونه ای عنبردار رسیده . (نسخه ٔ اسدی ). جنسی است از معجونهای خوشبو برنگ سیاه . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). نوعی از عطر و بوی خوش بود و بر شکل دوشاب بسته باشد. (صحاح الفرس ). نوعی از مشمومات است یعنی بوی کردنی و آن مانند دوشاب سیاه باشد و آن را عنبر عسلی گویند و در داروها بکار برند و آن از زمین ریگستان حاصل می شود به این طریق که گیاهی که از زمین آن بروید به لادن آغشته باشد و بز آن گیاه را دوست می دارد و بهنگام چرا ریش و موی بز بدان آلوده می شود بعد از آن جدا می سازند و آنچه بر ریش بز آلوده باشد بهتر از آن است که بر موی ران و اعضای دیگر. گویند اگر در زیر دامن زنی که بچه ٔ مرده در شکم داشته باشد بخور کنند بچه ٔ مرده از مشیمه بیرون آید. (برهان ). لادن معروف و از مشمومات (و از جمله ٔ ادهان است ). (نزهةالقلوب ). جنسی است از معجونهای خوشبوی به رنگ سیاه چون عنبر و آنچه بدان ماند. (اوبهی ). صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی لادن را از عطرها شمارد و گوید گرم است به درجه ٔ دویم و خشک به درجه ٔ اول لطیف و محلل و منضج و علت های رحم را سودمند بود و موی سیاه و قوی گرداند و ریش را نافع بود و برویاند. ابن سینادر قانون آرد: هورطوبة یتعلق بشعر المعزّی الراعیة و لحاها. (قانون چ تهران ج 1 ص 203). ابوریحان در صیدله گوید عربی است و به فارسی او را لادنه گویند و به هندی تبتر گویند. جالینوس گوید نباتی است که از او لادن سازند و او را نبات لادن گویند و گفته است لغت صحیح رومی اوقیستوس ۞ بود. یحیی و حسکی گویند لادن انواع است و جمله ٔ او را از شام نقل کنند و آنچه از جزیره ٔ قبرس حاصل شود نیکوتر بود نوعی از او سیاه رنگ بود به لون قار. بوی او به بوی عنبر ماند اوریباسیوس گوید نیکوترین آن است که رنگ اوبه سبزی مایل بود و خوشبوی باشد و چون به آب اندازند بگدازد و به دست چسبد. ریگ و خاک جزو او نباشد و به راتینج مشابه بود و قبرسی را اکثر این صفات بود. «جالینوس » در میامر آورده که اطبا را اتفاق است که لادن از ریش بز گشن متولد شود. روفس گوید نوعی از لادن در زمین عرب و حبشه و سند و هند از موی زنخ بز متکون شود از ماده و نر و اختصاص به گشن نکرده و گویند لذتی که در طعم اوست به آن سبب است که برگ نبات قیسوس ۞ را لذتی هست و بز را به آن الفت تمام باشد و در وقت چرا کردن دهنیتی که در او است بر موی زنخ او جمع شود پس گوید نباتی است که او را قسطس ۞ گویند و بز را بااو الفتی تمام باشد و چون بخورد شیره ٔ آن نبات در موی او جمع آید لادن آن بود. «ص » و «ارجانی » گوید. «گرم است در دوم و خشک است در اول لطیف است و اندک قبضی در او باشد با اخلاط غلیظ بیامیزد و تحلیل کند اعلال رحم را مفید است مشیمه بیرون آورد و موی بر اعضا برویاند و درشت کند، و بیخ آن محکم کند و از ریختن نگاهدارد و مسامات موی را تسدید کند. (ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان ). حکیم مؤمن گوید رطوبتی است که از درخت کوهی حاصل می شود بقدر درخت انار و شبیه به درخت دبق و برگش عریض و به هم متصل و رقیق و صلب و گلش مایل به سرخی و ثمرش مانند زیتون و در جوف آن دانه ٔ سیاه باریکی و رطوبت غلیظی که از ساق و برگ او جمع کنند. و بهترین اقسام آن را لادن عنبری ۞ نامند و هر چه از آن رطوبت بر موی بز و گوسفند در حین چریدن آن نبات چسبد و از آن جدا کنند زبون تر از قسم اول و هرچه بر سُم مراعی چسبد و با خاک و ریگ آمیخته باشد زبون تر از همه است و بعضی تصریح کرده اند که رطوبت مذکور از قسوس ۞ که نوعی از لبلاب است بر موی مراعی می چسبد و بهترین او نرم و خوشبوی سیاه مایل به سرخی و سبزی است در دوم گرم و در اول خشک و لطیف و جاذب و با قوه ٔ قابضه و منضج قوی و محلل و مفتح دهن رگها و مدر بول و حیض و عرق و شیر و مخرج جنین و مشیمه و مقوی معده و رافع فواق و دردهای بارده و با شراب قابض طبع و طلای او جهت دردسر و صلابة معده و جگر و التیام زخمهای کهنه و با شراب جهت آثار قروح و آبله و فرزجه ٔ او جهت صلابت رحم و اختناق و احتباس حیض و با روغن گل که بر یافوخ اطفال طلا کنند جهت تقویت آن و رفع غثیان و سیلان آب دهان و با پیه خوک و پیه گاو جهت ورم مقعد و درد آن و حقنه ٔ او و با روغن گل جهت سحج بارد و طلای او با روغن گل جهت سوختگی آتش و با روغن مورد جهت تقویت موی و منع ریختن آن و بخور او جهت گریزانیدن هوام مؤثر و چون زن بعد از بول کردن به آن بخور کند پس در حال بازبول آید آن زن قابل حمل خواهد بود و الا فلا و مضرسفل و آشامیدن او موجب کرب و مصلحش سنبل رومی و قدر شربتش تا یکدرهم است و روغن لادن که یک وقیه او را در یک رطل روغن زیتون و کنجد حل کرده روز دیگر بر آتش خاکستر گذارند که قریب به سدس آن روغن بسوزد جهت برودت اعضا و تقویت معده و زکام رطوبی و سیاه کردن موی و تقویت آن بغایت مفید است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). صاحب اختیارات بدیعی گوید: نیکوترین آن چرب خوشبوی بود که لون آن به زردی زند و هیچ رمل در وی نبود و در روغن حل شود و ثفل نداشته باشد و طبیعت آن گرم بود در آخردرجه ٔ اول و گویند در آخر درجه ٔ دوم و وی تر بود و گویند سرد و قابض بود و این قول ضعیف است و گویند خشک بود و جوهر وی بغایت لطیف بود و در وی قبضی اندک بود منضج رطوبات غلیظه بود و قوت بن موی بدهد و برویاند و به روغن مورد موی را نگاهدارد و اما بر داءالثعلب و داءالحیة ممکن نیست و معالجه ٔ آن داروهای دیگر بود که تحلیل بسیار در ایشان بود و اگر لادن در زیر دامن بخور کنند بچه ٔ مرده از مشیمه بیرون آورد و چون با شراب بیاشامند شکم ببندد و بول براند و بلغم پاک کند و مقدار مأخوذ از وی تا نیم مثقال بود و ملین صلابت معده بود و قوت آبستنان بدهد چون ضعف و سردی در ایشان بود و اگر در روغن گل حل کنند و در گوش چکاننددرد آن زایل کند و اگر با روغن بابونه یا شبت حل کنند بر هر وجعی که بود بمالند نافع بود و اگر در روغن گل طلا کنند یا بر یافوخ کودکان یعنی میان سر، که به شیرازی جان دانه گویند نزله و سرفه را نافع بود و چون با پیه خوک حل کنند و بر ورم مقعد نهند درد ساکن کند و چون با گل حل کرده حقنه کنند سحج را نافع بود وگویند مضر بود بسفل و مصلح آن سنبل الطیب بود. (اختیارات بدیعی ). صمغی است که از گیاه سستوس ۞ کریتی گرفته می شود و قدیمیان از ریش بزهائی که در میان این علف چرا می کردند این صمغ را می گرفتند و فعلاً از لباس اشخاصی که از میان علفها می گذرند و یا از کفشهای ایشان می گیرند. خلاصه لادن در قدیم الایام در طب بسیار استعمال میشد لکن در این اواخر اعتنائی بدان نکردند. (قاموس کتاب مقدس ) :
تا زر نباشد به قدر سرمه
تا لاد نباشد به شبه لادن .

فرخی .


از ره صورت باشد چون او
گونه ٔ عنبر دارد و لادن .

فرخی .


نریزد از درخت اُرس کافور
نخیزد از میان لاد لادن .

منوچهری .


آهوی مشک نیست چه چاره ز گاو و بز
کز هر دو برگ عنبر و لادن برآورم .

خاقانی .


باد بهشت می گذرد یا نسیم باغ
یا نکهت دهان تو یا بوی لادن است .

سعدی .


نیز رجوع به لاذن شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۲ ثانیه
لادن . [ دِ ] (اِخ ) یکی از سه شعبه ٔ مشرقی رود گنگ .(تحقیق ماللهند ص 131) ۞ .
لادن . [ دَ ] (اِ) در معنی امروزی لادن نام قسمی گل است ۞ از خانواده ٔ تروپئولاسه ۞ . دارای ساقه ٔ نازک و خزنده و برگهای گرد و گلهای کم...
لادن . [ دَ ] (اِخ ) نام رزمگاهی که جنگ هومان با گودرز بدانجا بوده است : بدو گفت گیو ای فرومایه مردز لادن چه گوئی و روز نبردنه مردی بد ...
لادن . [ دَ ] (اِخ ) از نواحی شرقی زاهدان در جنوب غربی میرجاوه . و شاید لادن شاهنامه همین لادن باشد.
فروقودی لادن . [ ] (اِ) دوایی است حریف و خوشبو و گفته اند نباتی است شبیه به خامالادن اسود و بیخ آن طولانی ، سبک و عریض و بوی آن تند شبی...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.