اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

لال

نویسه گردانی: LAL
لال . (ص ) زبان گرفته . (برهان ). بی زبان ۞ . مقابل گویا. که گفتن نتواند. که گفتن نداند. اَخرَس . گنگ . اَبکم . بکیم . (منتهی الارب ) :
روزی به بدش هر که سخن گفت زبانش
هر چند سخن گوی و فصیح است شود لال .

فرخی .


من جز که به مدح رسول و آلش
از گفتن اشعار گنگ و لالم .

ناصرخسرو.


گاه سخن بر بیان سوارِ فصیحیم ۞
گاه محال و سفه ۞ پیاده و لالیم .

ناصرخسرو.


از آن پس کم فصاحت بنده گشته ست
چگونه بنده باشم پیش لالی .

ناصرخسرو.


پسری داشت لال و نابینا پیش آورد که دعا کن . (قصص الانبیاء ص 190). آن پیرزن می آمد و آن پسر لال و زن و کودکی بر دوش گرفته . (قصص الانبیاء ص 191).
بجنب قدر رفیعش مدار انجم پست
به پیش رأی منیعش زبان حجت لال .

انوری .


گوش آن کس نوشد اسرارجلال
که چو سوسن ده زبان افتاد لال .

مولوی .


|| رنگ سرخ . (برهان ). به معنی رنگ سرخ مشترک است میان فارسی و هندی . (غیاث ) :
دو لب چو نار کفیده دو رخ چو سوسن سرخ
دو رخ چو نار شکفته دو لب چو لاله ٔ لال .

عنصری .


|| (اِ) لعل . بلخش . بدخشی ۞ . نام جوهری است گرانمایه که رنگ آن سرخ باشد و بهترین اجناس آن از کوه بدخشان حاصل شود و معرب آن لعل است . (جهانگیری ). لعل و آن گوهری است گرانمایه که معدن آن در بدخشان است و به عربی لعل گویند و بعضی گویند لعل معرب لال است . (برهان ). صاحب آنندراج گوید. در رساله ٔ خواص جواهر گفته لعل در روزگار قدیم نبوده وقتی به زلزله کوهی خراب شد و لعل پدیدار آمد و آن گوهر به هفت لون متغایر است و بهترین آنها رنگ رمانی است از این جهت لعل را لال گویند که سرخ است و همچنین لاله و لالکاکه در اصل لال لکا بوده یعنی سرخ سختیان ۞ و لالس نوعی از بافته ٔ ابریشمی است سرخ رنگ مخفف لال لاس مرکب از لال مذکور و از لاس که نوعی است از ابریشم فروتر از انواع دیگر. (آنندراج ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
لعل کلوخی . [ ل َ ل ِ ک ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از لعل : برد دل از من اثر، معشوق نتراشیده ای ترسم این لعل کلوخی شیشه ام را بشکند....
لعل کهربا. [ ل َ ل ِ ک َ رُ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) کنایه از لب معشوق است . (برهان ) (آنندراج ).
لعل آبدار. [ ل َ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) لعل که حاجب ماوراء نیست . لعل شفاف : برگش زمرد است و گلش لعل آبدارگلزار تخت شه که بر آب ...
لعل پیازی . [ ل َ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از لعل کم رنگ . (غیاث ).از انواع لعل . رجوع به لعل پیازکی شود : اشکم از شوق توچون لعل...
لعل بوگرگ . [ ل َ ل ِ گ ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قسمی از لعل که به صورت گرده باشد، چه بوگرک به لغت ترکی به معنی گرده است : لع...
لعل بدخشی . [ ل َ ل ِ ب َ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) لعلی که از بدخشان آرند. رجوع به لعل شود.نسترن لؤلوی بیضا دارد اندر مرسله ارغوان لعل...
دریای لعل . [ دَرْ ی ِ ل َ ] (اِ مرکب ) کنایه از پیاله و صراحی و خم پر از شراب باشد. (برهان ) (آنندراج ).
لعل رگ دار. [ ل َ ل ِ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از لعل معیب و داغدار : شود چون خواهش پیمانه نوشی چشم مستش راکند رگدار موج باده لع...
لعل درفشان . [ ل َ ل ِ دُ ف َ / ف ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه است از لب معشوق و سخن گفتن وی : بی تو با چشم خون فشان هر شب در غم لعل...
لعل شکربار. [ ل َ ل ِ ش ِک ْ ک َ / ش ِ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) لعل شیرین . || کنایه از لب معشوق باشد. (برهان ) (آنندراج ).
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ صفحه ۸ از ۹ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.