اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

لامع

نویسه گردانی: LAMʽ
لامع. [ م ِ ] (ع ص ) تابنده . تابان .(دهار). درخشان . روشن . درفشان . رخشنده :
لیک سرخی بر رُخی کولامع است
بهر آن آمد که جانش قانع است .

مولوی .


- مثل ِ برق لامع ؛ سخت بشتاب ، عظیم درخشان .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
لاما. (اِخ ) کشیش بودائی تبت . نامی که به رؤسا و پیشوایان دین بودائی که در تبت و مغلستان انتشار دارد اطلاق گردد و اینان ماناسترها و عباد...
لاما. (اِخ ) نام کرسی بخش از ولایت باستیا در ایالت (کرس ) فرانسه . دارای 515 تن سکنه .
لاما. (اِ) نوعی از پستانداران نشخوارکننده که بالنسبه عظیم الجثه است و به آن شتر بی کوهان نیز گویند و بومی کشور پرو است .
عنوان پیشوایان بزرگ بوداییان تبت، به معنای دریاگونه
دالائی لاما. (اِخ )رئیس لاماها، یعنی رئیس روحانیان بودائی کشور تبت .
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
مصطفی فرخفال
۱۳۹۲/۰۲/۲۶ Iran
0
0

چون شود آفتاب جان طالع
از سوى آسمان دل لامع


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.