لب ء
نویسه گردانی:
LB ʼ
لب ء. [ ل َب ْءْ ] (ع مص ) فله (آغوز) دوشیدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر). || خورانیدن قوم را فله . (منتهی الارب ). کسی را فله دادن . (تاج المصادر). || جوشانیدن فله را. || نخستین آب دادن کشت را. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۱۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
لب در سنسکریت: لپ lap (گفتن) و لپنه lapana (دهان)؛ در مانوی و پهلوی: lab با همان معانی سنسکریت.***فانکو آدینات 09163657861
لب جوی. {لَ بِ ج}. ا. ق مرکب). کنار، لبه، حاشیه، مَرز یا بَر ِجویبار، نهر یا آبی و رودی. مِیلِ رَفتَن مَکُن ای دوست دَمی با ما باش بر لَبِ جویِ طَرَب ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
لب چره . [ ل َ چ َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) لب چرا. شب چره . نقلی که چون یاران با هم صحبت دارند در مجلس آرند که آن را میخورند و سخن میدارند : به...
لب خشک . [ ل َ خ ُ ] (ص مرکب ) دارای لبی پژمرده ٔ از تشنگی : چو هاروت و ماروت لب خشک از آن است ابر شط و دجله سر آن بدنشان را.؟
لب سنگ . [ ل َ س َ ] (ص مرکب ) خاموش . ساکت . (آنندراج ).
لب شکر. [ ل َ ش َ / ش ِ ک َ ] (ص مرکب ) لب چاک . (آنندراج ).
لب شور. [ ل َ ] (ص مرکب ) کمی شور.
لب گزک . [ ل َ گ َ زَ ] (اِمص مرکب ) لب گزه .- لب گزک رفتن ؛ گزیدن لب به دندان بعلامت پشیمانی یا اشاره به کسی برای امر بسکوت او.