لب بر لب نهادن . [ ل َ ب َ ل َ ن ِ
/ ن َ دَ ] (مص مرکب ) چسبانیدن لب بر لب دیگری بوسه را
: ترنج و سیب لب بر لب نهاده
چو در زرین صراحی سرخ باده .
نظامی .
من جان خویش بر تو فشانم به خرمی
گر بر لبم نهی لب شکرفشان خویش .
ظهیر فاریابی .
کردیم بسی جام لبالب خالی
تا بو که نهیم لب بر آن لب حالی .
سعدی .
یک لحظه بود این یا شبی کز عمر ما تاراج شد
ما همچنان لب بر لبی نا برگرفته کام را.
سعدی .
وقت است اگر درآئی و لب بر لبم نهی
چندم به جستجوی تو دم بر دم اوفتد.
سعدی .