لب زدن . [ل َ زَ دَ ] (مص مرکب ) لب زدن به غذایی ؛ چشیدن آن .
-
لب نزدن ؛ نچشیدن . حتی اندکی نخوردن . هیچ نخوردن : به آنهمه خوردنیها لب نزد؛ از هیچکدام حتی اندکی نخورد.
|| دشنام دادن . عربده کردن
: آن یکی می خوردو لب زند و جنگ کند
وقت رفتن شکند جام و صراحی در هم .
نزاری .
|| خاموش شدن و نیز به معنی گفتن و این قسم از اضداد است . (غیاث )
: شهد ریزی چون دهانت لب به شیرینی زند
فتنه انگیزی چو زلفت سر به رعنایی کشد.
سعدی .
لب چو در حرف آستان تو زد
بر زبان حرف آسمان تاوان .
فصیحی .
لبکی مبکی مزنه بشن
تاخان حاکم امیه بشن
(کلام موزونی به لهجه ٔ مردم خراسان ).