اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

لغزیدن

نویسه گردانی: LḠZYDN
لغزیدن . [ ل َ دَ ] (مص ) پای از پیش بدررفتن و افتادن . (برهان ). فروخزیدن (بی اراده ). عثرت . عثار.زلت . زلل . مزلت . بخیزیدن . آن بود که کسی را پای بخیزد و بیفتد. لیزیدن . سریدن و لیز خوردن است نه افتادن ، یعنی ممکن است آدمی بلغزد و نیوفتد. لخشیدن . شخشیدن . استزلال . زّل . (دهار). زلیل . زلول . زُلوء. تزلج . زلق . زلیلاء. زلیلی . دَحس . (منتهی الارب ) :
ترّ است زمین ز دیدگان من
چون پی بنهم همی فرولغزم .

آغاجی .


تر گشت زمین ز آب چشمم
چون پای نهم همی بلغزم .
قول فلان و فلان ترا نکند سود
گرت بلغزد قدم ز پایه ٔ ایمان .

ناصرخسرو.


شرح آن را گفتمی من ازسری
لیک ترسم تا نلغزد خاطری .

مولوی .


ترا ملامت رندان و عاشقان سعدی
دگر حلال نباشد که خود بلغزیدی .

سعدی .


بگفت آنجا پریرویان نغزند
چو گل بسیار شد پیلان بلغزند.

سعدی .


یکی از صلحای لبنان ... به جامع دمشق بر کنار برکه ای طهارت همی ساخت پایش بلغزید و به حوض درافتاد. (گلستان ).
یکی را که علم است و تدبیر و رای
گرش پای عصمت بلغزد ز جای .

سعدی .


گرم پای ایمان نلغزد زجای
به سر برنهم تاج عفو خدای .

سعدی .


عجب نبود گران بار ار فرولغزد به آب و گل
که بختی لوک گردد چون گذر باشد به پلوانش .

امیرخسرو.


دلا سلوک چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد.

حافظ.


مگر گویا از [ آن ] آئینه ٔ رخسار شد صائب
که می لغزد زبان در حالت گفتارطوطی را.

صائب (از آنندراج ).


اِنسحاط؛ از دست لغزیدن . اندلاص ؛ لغزیدن از دست کسی و افتادن . دحض ؛ لغزیدن پای کسی . (منتهی الارب ). || به لغت ماوراءالنهر به معنی دوشیدن و آشامیدن باشد. (برهان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
زبان لغزیدن . [ زَ ل َ دَ ] (مص مرکب ) ۞ کنایت از ناتوانی از بیان فصیح در نتیجه ٔ دچار ترس شدن و یا مرعوب مقام یا زیبایی و یا نظایر آن ش...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.