لف ء
نویسه گردانی:
LF ʼ
لف ء. [ ل َف ْءْ ] (ع مص ) لفاء. بازکردن پوست آن را و برهنه نمودن و بازگشادن . || بازکردن باد ابر را از هوا. || بازکردن گوشت از استخوان . (منتهی الارب ). گوشت از استخوان و پوست از چوب بازکردن . (تاج المصادر). || به عصا زدن . || زدن . || برگردانیدن و مایل کردن از رأی کسی را. || غیبت کردن . || دادن حق کسی را. || باقی ماندن . لَفِی َٔ؛ باقی ماند. (منتهی الارب ). لفی ٔ الشی ٔ و لفاً؛ بقی َ. (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
لف . [ ل َ ] (ص ، اِ) گوشت که محکم و زفت نباشد و در آن هوا بسیار بود و مانند کفک باشد. «لف و لوف »، از اتباع است . «لف و کف » نیز گویند.
لف . [ ل ُف ف ] (ع ص ، اِ)ج ِ اَلَف ّ. || ج ِ لَفاء. (منتهی الارب ).
لف . [ ل َف ف ] (ع مص ) درنوردیدن چیزی را و پیچیدن . خلاف نشر. (منتهی الارب ). مقابل نشر. لوله کردن . درپیچیدن . (تاج المصادر). || آمیختن ...
لف . [ ل َف ف ] (ع اِ) نورد. طی : در لف چیزی ؛ در طی آن ، در نورد آن ، لای آن . در لف پاکت ؛ در جوف آن .
لف . [ ل ِف ف ] (ع اِ) نوع و صنف از مردم . || گروهی از مردم . || قوم گردآمده از هر جای . یقال : جاؤا بِلفهم (به فتح نیز آید)؛ ای اخلاط...
لف الکرم . [ ل ِف ْ فُل ْ ک َ ] (ع اِ مرکب ) عسلوج رز. و قیل : هو شی ٔ ملفوف علی الکرم من نفسه . عسالج الکرم خوانند (و در کرم گفته شد) و آن ...
لف و لوف . [ ل َ ف ُ] (ص مرکب ، از اتباع ) (در صفت گوشت ) گوشتی و پیهی که در درون هوای بسیار دارد. گوشت کم وزن و میان تهی .
لف و نشر. [ ل َف ْ ف ُ ن َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) (از: لف ، پیچیدن + نشر، پراکنده کردن ) (اصطلاح بدیع) در اصطلاح بدیع، ذکر چند چیزاست در محل...
لف لف خوردن . [ ل َ ل َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) با تمام دهان خوردن . لاف لاف خوردن : شتر در خواب بیند پنبه دانه گهی لف لف خورد گه دانه د...