لگام کشیدن . [ ل ُ
/ ل ِ ک َ
/ ک ِ دَ ] (مص مرکب ) ایستادن و متوقف ساختن اسب را با کشیدن دهانه . از پس خود کشیدن لگام ، به دنبال خود بردن و کشاندن
: هِل تا بکشد به مکر زی دوزخ
دیو از پس خویشتن لگامش را.
ناصرخسرو.
|| کنایه از احتیاط و مکث کردن در کاری . (آنندراج )
: به آن غرور و تکبر که کشته ٔ آنم
رسید چون به سر تربتم لگام کشید.
سنجر کاشی (از آنندراج ).
و رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص
122 شود.