لگام گیر. [ ل ُ
/ ل ِ ] (نف مرکب ) گیرنده ٔلگام . بازدارنده ٔ از حرکت و مطیعکننده
: گاهی براق چار ملک را لگام گیر
گاهی به دیو هفت سری برکند لگام .
خاقانی .
گیرنده ٔ لگام اسب به قصد فروآوردن راکب تعظیم وی را
: هرکه آمد لگام گیر شدند
به خودش میهمان پذیر شدند.
نظامی .
|| (اِ مرکب ) آنجا که لگام مسافران گیرند تا ایشان را مجبور به فرودآمدن کنند به قصد ایذاء یا سرقت
: خنیفقان ، دیهی بزرگ است و بر سر راه فیروزآباد است و آن را به پارسی خنافگان خوانند و از آنجا تا فیروزآباد سخت راه دشوار است همه تنگها و کوهستان درشت و لگام گیرهاست . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص
134). چون از خطر خبیص بیرون شد خود را به ملک کرمان تهنیت کرد و گفت : آنجا منزلی لگام گیر بود، چون به عافیت رستیم کرمان را بردیم . (تاریخ سلاجقه ٔ کرمان ).