لوح
نویسه گردانی:
LWḤ
لوح . [ ل َ ] (اِخ ) نام ناحیتی به سرقسطة. آن را وادی اللوح گویند. (از معجم البلدان ).
واژه های همانند
۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
لوح دیوان . [ ل َ / لُوح ِ دی ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لوحچه که بر سر دیوان ها از طلا یا از رنگ سازند. (آنندراج ) : بس که دارد طبع ارباب سخ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
لوح خاموشی . [ ل َ / لُو ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به معنی خاموشی است و لوح را استعاره کرده اند. (برهان ).
لوح الشهادة. [ ل َ حُش ْ ش َ دَ ] (اِخ ) لوح شهادت . نام یکی از دو لوح که خدای تعالی پس از شکستن الواح عشرة به موسی فرستاد.
لوح ناخوانده . [ ل َ / لُو خوا / خا دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) که لوح نخوانده باشد. که مبادی نخستین خواندن نداند. در فرهنگ سکندرنامه مراد از لوح...
لوه . [ ل ُ وِ ] (اِخ ) ده کوچکی از بخش مینودشت شهرستان گرگان ، نزدیک قریه ٔ چمانی پائین . دارای 50 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایرا...
لوه . [ ل َ وَ ](اِ) زغن . غلیواج . || به لغت هندی پرنده ای باشد شبیه به تیهو که آن را شکار کنند. (برهان ).
لوه . [ ل ُ وَ ] (ق ) در تداول مردم کاشان ، بلی . آری .
لوه . دوکووری [ ل ُ وِ رِ ] (اِخ ) ۞ ژان باتیست . رمان نویس فرانسوی و کنوانسیونی از دسته ٔ ژیرندن ها، مولد پاریس (1760-1797 م .).
لوه . [ ] (اِخ ) احمدبن علی قاسانی ، ابوالعباس . رجوع به احمدبن علی قاسانی لغوی شود. (معجم الادباء ج 1 ص 230).