اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مآل

نویسه گردانی: MʼAL
مآل . [ م َ ] (ع مص ) اَول ۞. بازگشتن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). آل الیه اولا و مآلاً؛ به سوی او بازگشت . (از اقرب الموارد). || کم شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِ) جای بازگشت . (دهار). مرجع. (اقرب الموارد). جای رجوع و جای بازگشت ... این لفظ صیغه ٔاسم ظرف است از «اول » که بر وزن «قول » است به معنی برگردیدن . (غیاث ) (آنندراج ). جای رجوع و جای بازگشت و مقصد و مرکز و مآب . (ناظم الاطباء). بازگشتنگاه . بازآمدنگاه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
حضرت او تا بود اعیان ملت را مآل
مجلس او تا بود ارکان دولت را مآب
ملت پیغمبری هرگز نیابد انقطاع
دولت شاهنشهی هرگز نبیند انقلاب .

امیرمعزی .


|| نتیجه و انجام و عاقبت و سرانجام و سرگذشت . (ناظم الاطباء). به معنی انجام کار مستعمل است . (غیاث ) (آنندراج ). نتیجه . (اقرب الموارد). عاقبت امر. پایان کار. فرجام . مقابل حال . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
چون سوی دانا به آمال مآل
گر نباشد شاید از من خند خند.

ناصرخسرو.


به دقایق حیله گرد آن می گشتند که مجموعی سازند مشتمل بر مناظم حال و مآل . (کلیله و دمنه ). اما تو اشارت مشفقان و قول ناصحان سبک داری و آنچه به مصلحت مآل و حال تو پیوندد بر آن ثبات نکنی . (کلیله و دمنه ). و فایده ٔ حذق و کیاست آن است که عواقب کارها دیده آید و در مصالح حال و مآل غفلت برزیده نشود. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 378). ذکر بهاءالدوله و مآل کار او. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 387).
شاه دید آن اسب رابا چشم حال
وان عماد الملک با چشم مآل .

مولوی .


ره میخانه بنما تا بپرسم
مآل خویش را از پیش بینی .

حافظ.


- احوال خیرمآل ؛ چگونگی و وقایعی که عاقبت و سرانجام آنها به خوبی و خوشی باشد و کیفیات خوش بختانه . (ناظم الاطباء).
- افعال شقامآل ؛ کارهایی که نکبت و خواری آورند. (ناظم الاطباء).
- بالمآل ؛ سرانجام . عاقبةالامر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- بی مآل ؛ بی نتیجه و بیهوده . (ناظم الاطباء).
- خیرالمآل ؛ خوبی سرانجام . خوشی عاقبت :
شکر یزدان را که روزی کرد از این خدمت مرا
لذت خیرالمآل و راحت حسن المآب .

امیرمعزی .


- ظفرمآل ؛ که به پیروزی پایان یابد. که سرانجام آن با پیروزی توأم باشد : رایت ظفرمآل قرین دولت و اقبال به صوب ماوراءالنهر شتابد. (حبیب السیر چ قدیم تهران ج 2 ص 179).
- فرخنده مآل ؛ که سرانجامی مبارک دارد. که دارای پایانی خوش و مبارک است : مجملی از حال فرخنده مآل حضرت ولایت پناه . (حبیب السیر چ قدیم تهران جزو 4 از ج 3 ص 323).
- مآل مقال ؛ نتیجه ٔ کلام . (ناظم الاطباء).
- متحدالمآل . رجوع به همین کلمه و بخشنامه شود.
- نقش بی مآل ؛ نوشته های بیفایده و بیهوده . (ناظم الاطباء).
- یاران حقیقت مآل ؛ دوستان با صداقت و اخلاص . (ناظم الاطباء).
|| اساس و اصل و بنیاد. (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
مال و منال از ریشه عربی و بیشتر متداول در کردستان است و بیشتر در احوال پرسی ها استفاده میشود. مال، هر چیزی است که در تملک کسی باشد و منال به معنی اهل ...
مشت و مال . [ م ُ ت ُ ] (اِ مرکب ) مشتمال . و رجوع به مشتمال و ترکیب های آن شود.
مال محمود. [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بکش است که در بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع است و 205 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی...
مال محمود. [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حیات داود است که در بخش گناوه ٔ شهرستان بوشهر واقع است و 210 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ای...
رویینه مال . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) تیز. (ناظم الاطباء). || (اِ مرکب ) صدایی که از دهن برآرند. (ناظم الاطباء). || جراد. (منتهی الارب ) (یادد...
مال اندوزی . [ اَ ] (حامص مرکب ) صفت و چگونگی مال اندوز. جمعآوری ثروت و خواسته . ذخیره کردن ثروت . و رجوع به مال اندوز شود.
مال امیری . [ اَ ] (اِخ ) دهی از دهستان چمچال است که در بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاهان واقع است و 340 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ا...
مال احمدی . [ اَ م َ ] (اِخ ) طایفه ای از ایل قشقایی و مر کب از 30 خانوار است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 82).
مال خلیفه . [ خ َ ف ِ ] (اِخ ) قریه ای است در هفت فرسنگی میانه ٔ جنوب و مغرب شول کپ . (از فارسنامه ٔناصری ). دهی از دهستان حیات داود است ک...
مال خلیفه . [ خ َ ف ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان فلاورد است که در بخش لردگان شهرستان شهرکرد واقع است و 418 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ...
« قبلی ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ صفحه ۱۰ از ۱۲ ۱۱ ۱۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.