اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مار

نویسه گردانی: MAR
مار. (اِ) دفتر و حساب و محاسبه . (برهان ) ۞ . بمعنی حساب نیز آمده که آن را آواره و آماره و ماره نیز گویند. (آنندراج ). حساب بود و آن را اماره و آمار و ماره نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). محاسبه و دفتر حساب . (ناظم الاطباء). || (ص ) حساب کننده و محاسب ۞ . (برهان ) (از ناظم الاطباء). || بیمار و مریض و معلول را گویند چه بیمارستان را «مارستان » هم گفته اند ۞ . (برهان ). بمعنی بیمار است و بیمارستان رامارستان خوانند. (آنندراج ). بیمار و مریض بود و بیمارستان را که دارالشفا باشد مارستان خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). رنجور و معلول و بیمار. (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
مار خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از رنج و سختی بردن و غم و اندوه خوردن باشد. (برهان ). کنایه از غم و غصه خوردن و رنج و سخ...
مار یعقوب . [ ی َ ] (اِخ ) رئیس صنف یعقوبیه از نصاری . (مفاتیح العلوم ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام شخصی است که مجتهد و صاحب مذهب ترسا...
مار زیتون . [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) قسمی زیتون که رنگ اصلی زیتونی دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نوعی زیتون تیره رنگ که اهلیلجی و خوش...
مار نیرنگ . [ رِ ن َ / ن ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ماری که از افسون ساخته شده چون مار ساحران فرعون . (حاشیه ٔ هفت پیکر نظامی چ وحید ص ...
گرزه مار. [ گ َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) مار زهردار بود : چه کردی زبان بر بدی کامکارچه در آستین داشتی گرزه مار. سنایی .ز من بگذر که من خود گرز...
گونده مار. [ گُن ْ دِ ] (اِخ ) ۞ پسر گونده بو که شیلدبر ۞ و کلوتر او را در اوتون مغلوب ساختند.
مار بوردن. (مازنی )، مصدر فعل فرورفتن.
مار مَ لُ و کَ ک. سوسمار به گویش کازرونی(ع.ش)
مار قیامت و رستاخیز است. ماری است که در جهنم به سر می برد تا به فرمان خدای تعالی گناهکاران را عذاب دهد.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۶ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.