اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مال

نویسه گردانی: MAL
مال . (حامص ) در بعضی ترکیبات به معنی مالیدن آید: گوشمال . خاکمال . (فرهنگ فارسی معین ). || (نف ) مشتق از مالیدن به معنی مالنده و لمس کننده و ساینده و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود مانند دستمال و رومال یعنی جامه ای که بر دست و روی می مالند و دست و روی را بدان پاک می کنند. (ناظم الاطباء). در برخی ترکیبات به معنی مالنده آید: خشت مال . نمد مال . (فرهنگ فارسی معین ). مخفف مالنده : خشت مال . دست مال . دشمن مال . رومال . ریش مال . عدومال . کلاه مال . نمدمال . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (ن مف ) در بعضی ترکیبات به معنی مالیده آید: پامال .حنامال . (فرهنگ فارسی معین ). مخفف مالیده : آب مال . پامال . پایمال . خاکسترمال . خاکشیر یخ مال . روغن مال . شیرمال . کف مال . گل مال . لجن مال . لگدمال . (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). || (نف ) مخفف مالان : سینه مال . کورمال . کورمال کورمال . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (ص ) پر. ممتلی . مالامال . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به مالامال شود. || شبه و مانند و مشابه . || (اِ) آرامی و استراحت . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || قرعه . (ناظم الاطباء). بخت آزمایی . (از فرهنگ جانسون ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
سینه مال رفتن . [ ن َ / ن ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) رفتن بمانندکبک با سینه . از کوهستانی سخت خمیده و از پشت رفتن . رفتن مرغی تیرخورده با سینه . ...
تال و مال شدن . [ ل ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پریشان شدن . پراکنده شدن : شد از بی شبانی رمه تال و مال همه دشت تن بود بی دست و یال . فردوسی ....
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
گیلان مال ویران . (اِخ ) دهی است از دهستان سوسن بخش ایذه شهرستان اهواز. واقع در 48هزارگزی شمال خاوری ایذه . محلی کوهستانی و هوای آن مع...
چیز بد و عیبناک ناچار همیشه نزد صاحبش باقی مانده و صاحب باید آنرا تحمل و نگهداری کند چون کسی حاضر به پذیرفتن آن نیست .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
معل . [ م َ ] (ع مص ) شتابانیدن کسی را از حاجت او و برکندن از آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد)؛ معله عن حاجته معلا؛ شتابانید...
معل . [ م َ ع ِ ] (ع ص ) شتاب در کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شتاب کار. مستعجل . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کسی که فقط یک خایه ...
معل . [ م ُ ع َل ل ] (ع ص ) بیمار. (آنندراج )(ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). و رجوع به اعلال شود.
معل . [ م َ ع ِ ] (اِ) نامی است که در کتول به کرم البری ۞ دهند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 244...
« قبلی ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ صفحه ۱۱ از ۱۲ ۱۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.