مالیخولیا. (معرب ، اِ) به معنی مالیخ است که کوفت و خلل دماغی و سودا و خیال خام باشد. گویند یونانی است . (برهان ). خلل دماغی و سودا و خیال خام و صحیح مالنخولیا به نون . (غیاث ). خلل دماغی و سودا و خیال خام و صحیح ملنخلیا است . (آنندراج )
۞ . مصحف مالنخولیا. لاتینی ملنخولیا
۞ ، از یونانی ملغخولیا
۞ مرکب از ملنوس
۞ (سیاه ) و خله
۞ (خلط، صفرا) جمعاً به معنی خلط سیاه ، چون مرض مذکور سوداوی است ، لهذا به این اسم خوانده اند. این لغت به صور ماخولیا، ملنخولیا، مالیخ ، مالنخ و غیره درآمده است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). مصحف مالنخولیاست . سوداء. قسمی از جنون است
۞ و آن چنان است که در شخص افکار ردیه پیدا شود و حزن و خوف بر او غلبه کند و بسا باشد که فریاد کند وگفته های بی معنی و نامرتب گوید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گونه ای مرض عصبی است که با اختلال قوای عضلانی و دماغی همراه است و معمولاً در دنباله ٔ فلج عمومی یا تحت شکنجه ٔ شدید روحی و جسمی (محبوسانی را که شکنجه ٔ شدید می دهند) و یا بر اثر مرض صرع یا در اشخاص هیستریک
۞ و یا بطور مادرزادی پدید آید. مبتلایان به این مرض گاه از خوردن و آشامیدن خودداری می نمایند به نحوی که به حالت مرگ می رسند و گاهی خودکشی می کنند. برای معالجه ٔ این بیماران استراحت کامل و مسافرت به نقاط خوش آب و هوا و جدا بودن از افراد دیگر و از حوادث لازم است . این معالجه باید با تجویز داروهای مقوی قوای دماغی همراه باشد. خبط دماغ . صبارا. صباره . مالنخولیا. ماخولیا. ملنخولیا. مالیخ . مالنخ . (از فرهنگ فارسی معین )
: از شراب آب روحانی و حیوانی بشست
روح نفسانیم را از نقش مالیخولیا.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 22).
از تنور گرم مالیخولیای مهتری
حاسدان جاه او را خام سوز آمد فطیر.
سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
گربه کرده چنگ خود اندر قفص
نام چنگش درد و سرسام و مغص
حصبه و قولنج و مالیخولیا
سکته و سل و جذام و ماشرا.
(مثنوی چ رمضانی ص 201).
از این مالیخولیا چندان فروخواند که مرا بیش طاقت شنیدن نماند. (گلستان ). و رجوع به مالنخولیا شود. || به مجاز بر صاحب مرض نیز اطلاق کنند. (آنندراج ). || (اصطلاح روانشناسی ) یکی از عواطف مرکب است و آن از تذکر حالات مطبوع مفقود، و از اندوه فعلی که آنها را احاطه کرده است و غیره ترکیب شده . (روانشناسی از لحاظ تربیت ص
333).