مانده گردیدن . [ دَ
/ دِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) مانده شدن . خسته شدن (به معنی متداول امروز). فرسوده شدن . (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). از دست دادن نیروی بدنی
: مگر مانده گردند و سستی کنند
به جنگ اندرون پیشدستی کنند.
فردوسی .
به مجلس اندر تا ایستاده ای دل من
همی تپد که مگر مانده گردی ای دلخواه .
فرخی .
کوهیم که می پاره نگردیم زسختی
بادیم که می مانده نگردیم زرفتار.
مسعودسعد.
-
مانده گردیدن از کار ؛ خسته و فرسوده شدن از آن .
- || در شاهد زیر ظاهراً به معنی عاجز شدن از جنگ و از دست دادن مهارت در رزم آزمایی آمده است
: سوارانت را بر یکی جا مدار
که تا مانده گردند ایشان زکار.
اسدی .
و رجوع به مانده شدن و مانده گشتن شود.