اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مایل

نویسه گردانی: MAYL
مایل . [ ی ِ ] (ع ص ) مائل . برگردنده از راه . (ناظم الاطباء). ترک کننده و برگردنده ازراه . (از اقرب الموارد). خم شونده از راه . (از منتهی الارب ) : و هرکه را از سنن عقیده و صوب مذهب خود مایل و منحرف بینند به غی و ضلالت نسبت کنند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 14). و رجوع به میل شود. || جورکننده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به میل شود. || برگردنده و خمنده . ج ، مالة و مُیَّل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ورجوع به میل شود. || عدول کننده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خرامنده و تبخترکننده . (ناظم الاطباء). خرامان . چمان :
که من به حسن تو ماهی ندیده ام طالع
که من به قد تو سروی ندیده ام مایل .

سعدی (دیوان چ مصفا ص 710).


و رجوع به مائلات شود. || راغب و میل کننده و شایق و آرزومند. (ناظم الاطباء). گراینده به چیزی و با لفظ شدن و گشتن و آمدن و افتادن مستعمل است . (از آنندراج ) :
دلت گر به راه خطا مایل است
ترا دشمن اندر جهان خود دل است .

فردوسی .


مال چنه ست و زمانه دام جهان است
ای همه ساله به دام برچنه مایل .

ناصرخسرو.


به دستگیری افتادگان و محتاجان
چنانکه دوست به دیدار دوستان مایل .

سعدی .


میل گردون سوی قصر تست و مه رای تو جست
طبعهر جزوی که هست آخرسوی کل مایل است .

کاتبی .


خری چند مایل به جلهای رنگین
ددی چند راغب به آفت رسانی .

وحشی (دیوان چ نخعی ص 269).


- مایل بودن به رنگی ؛ به آن رنگ زدن . سبز مایل به سیاهی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نزدیک بودن به آن رنگ : پوست ساق او [ ماهی زهرج ] مایل به زردی و با اندک حدت . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
|| کج و خمیده . (ناظم الاطباء). || (اِ) نام جزء اعظم فلک قمر که در آن حامل مرکوزاست و در حامل تدویر و در تدویر قمر. (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
مایل . [ ی ِ ] (اِخ ) قلیج خان بیک از ایماق کراملو طایفه ٔ شاملو و معاصر شاه عباس بود و از جانب او داروغگی ری را داشت و به جهت حسن سلوکش ...
گنبد مایل . [ گُم ْ ب َ دِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از فلک چهارم است که فلک آفتاب باشد. (برهان ) (آنندراج ) (شمس اللغات ) : ای ز س...
مایل شدن . [ ی ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کیپانیدن . (ناظم الاطباء). رغبت کردن . میل کردن : به غیر او مایل نمی شوم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315)....
مایل کندی . [ ی ِ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان قلعه دره سی است که در بخش حومه ٔ شهرستان ماکو واقع است و 162 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیای...
مایل گشتن . [ ی ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) مایل گردیدن : و چون یک چندی بگذشت و طایفه ای از امثال خود را درمال و جاه بر خود سابق دیدم نفس بد...
مایل کردن . [ ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راغب کردن . میل و رغبت برانگیختن : و نفس طبیعت را مایل بدان کند. (مجالس سعدی ). || کج کردن . چیزی...
مایل آمدن . [ ی ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) گراییدن . رغبت کردن . راغب شدن . || خمیدن . خمیده شدن . کج شدن . انحناء یافتن : تن را به هرچه دادی ،...
مایل گردیدن . [ ی ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) مایل شدن . رغبت پیدا کردن . راغب شدن . گراییدن : کجا مایل به هر دل گردد ابرویی که من دانم که ...
مایل اصفهانی . [ ی ِ ل ِ اِ ف َ ] (اِخ ) شیخ رحیم ، از شاگردان درویش مجید طالقانی بوده است . او راست :دنبال دل فتاده به هر خانه می روم دیوا...
مایل آشتیانی . [ ی ِ ل ِ ] (اِخ ) میرزا محمد علی پسر میرزا کاظم آشتیانی قمی ، مستوفی الممالک . از فضلا و نویسندگان و شاعران عهد فتحعلی شاه و م...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.