اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مایه

نویسه گردانی: MAYH
مایه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) آنچه در شیر کنند تا بکلچد. آنچه شیر را بکلچاند. آنچه شیر را منعقد کند: مایه ٔ شیر. مایه ٔ پنیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چیزی است که برای ساختن پنیر یا ماست به شیر زنند تا آن را تخمیر کند و به صورت ماست یا پنیر درآورد. پنیر مایه ٔ خاصی دارد اما مایه ٔ ماست همان ماست است که قدری از آن را در شیر ولرم ریزند و می گذارند تا منعقد شود. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
- مایه بره ؛ پنیر مایه . مایه پنیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ترکیب بعد شود.
- مایه ٔ پنیر ۞ ؛ دیاستازی است که از مخاط معده ٔ نوزاد پستانداران ترشح می گردد و باعث می شود که کازیی نوژن ۞ شیر را به کازیین ۞ محلول ولاکتوسرم پروتئوز ۞ تبدیل نماید. کازیین در برابر املاح کلسیم شیر بصورت لخته درمی آید و آن به نام پنیر موسوم است و ته نشین می شود. (از فرهنگ فارسی معین ).
- امثال :
مایه ٔ نه من شیر است ؛ یعنی نهایت فتنه انگیز و مفسد است . (امثال و حکم ج 3 ص 1396).
ماست به دهانش مایه زده اند (یا) مایه کرده اند ؛ یعنی در موقعی که گفتن ضرورت دارد ساکت ماند. نظیر: آرد به دهانش گرفته . (امثال و حکم ج 3 ص 1388 و ج 1 ص 29).
|| مخمر و هر چیزی که سبب تخمیر و انقلاب گردد. (ناظم الاطباء). || گاه به قرینه ٔ مقام از آن خمیر مایه اراده کنند. ترشه . ترشه ٔخمیر. خمیر ترش . ترش خمیر. خمیر مایه . فُتاق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). هر نوع مخمر ماند خمیر ترش را مایه گویند. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ) :
خوی نیک است و عقل مایه ٔ دین
کس نکرده ست جز به مایه خمیر.

ناصرخسرو.


در خمیر طینت آدم به قوت مایه بود
عنصر تو ورنه تا اکنون بماندستی فطیر
زآبرویت پخته شد نان وجودش لاجرم
صانع از خاکش برون آورد چون مو از خمیر.

انوری .


در آفرینش خود چون نگه کنم گویم
سرشته شد زبدی مایه ٔ خمیر مرا.

سوزنی .


چرخ بدخواه ترا چون مایه زان دارد ترش
کوچو مایه برتر است آخر خود از چرخ اثیر.

رضی نیشابوری .


فتق ؛ مایه ٔ قوی و بسیار انداختن در خمیر. (منتهی الارب ).
- امثال :
بیمایه فطیر است ؛ نظیر: ارزان خری انبان خری . (امثال و حکم ص 491). و رجوع به امثال و حکم ص 95 شود.
|| فرهنگستان این کلمه را به جای واکسن ۞ اختیار کرده و آن چیزی است که برای جلوگیری از بیماریها در بدن انسان یا حیوان داخل می کنند. و رجوع به واژه های نو فرهنگستان ص 87 شود. در اصطلاح پزشکی عبارت از سموم و یا میکربهای ضعیف شده بوسیله ٔ دارویی است که خاصیت بیماری زایی خود را از دست داده است و جهت ایجاد آنتی کور ۞ و بالا بردن دفاع بدن در برابر میکربهای بیماری زا به بدن تزریق می شود. گاهی هم برخی مایه ها را به منظور معالجه ٔ بیماری تزریق می کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به واکسن در همین لغت نامه شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
آیه و مایه . [ ی َ / ی ِ وُ ی َ / ی ِ ] (ق مرکب ، از اتباع ) در تداول عامه ، همگی . بالجمله . جمعاً. این و بس (بطور تحقیر): این روغن آیه و مای...
مایه ساختن . [ ی َ / ی ِ ت َ ] (مص مرکب ) سرمایه ساختن . بضاعت فراهم کردن : چون وزیر از رهزنی مایه مسازخلق را تو برمیاور از نماز. مولوی .و رجو...
مایه گرفتن . [ ی َ / ی ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) سرمایه ساختن . اساس قرار دادن . وسیله ساختن : هر آنکه بر طلب مال ، عمر مایه گرفت چو روزگار ب...
مایه ٔ کشمیر. [ ی َ / ی ِ ی ِ ک َ / ک ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از بت کشمیر است : همیشه تا بپرستند مایه ٔ کشمیرهمیشه تا بفروزند مایه ٔ ...
مایه ٔ خرداد. [ ی َ / ی ِ ی ِ خ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آتش است باتوجه به اینکه خرداد نام یکی از آتشکده های معروف بوده است ...
مایه سوز شدن . [ ی َ / ی ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سرمایه بالتمام یا نزدیک به تمام از دست بشدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مایه گذاشتن . [ ی َ / ی ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) به معنی مایه رفتن و در خرج افتادن است . نیز هرگاه کسی به جان کسی دیگر سوگند خورد، یا از کی...
گندم مایه خشک . [ گ َ دُ ی َ / ی ِ خ ُ ] (اِمرکب ) زمینی که گندمهای درشت دهد. (ناظم الاطباء).
معیه . [ م َ ] (ع ص ) زرع معیه ؛ کشت آفت رسیده . (ناظم الاطباء).
مائة. [ م ِ ءَ ] ۞ (ع عدد، ص ، اِ) صد. ده تا ده . (از اقرب الموارد). علامه قزوینی آرد: «مائة» باید نوشت کما فی اللسان و... نه «مایة»... (یاد...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۷ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.