اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مألوم

نویسه گردانی: MALWM
مألوم . [ م َءْ ] (ع ص ) غمگین و ملول و مغموم . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
معلوم . [ م َ ] (ع ص ) دانسته شده . شناخته شده و آشکار و هویدا و واضح و محقق و مسلم و مشخص و ممتاز. (ناظم الاطباء). دانسته . مقابل مجهول . (یاد...
(در دستور زبان) این واژه عربی است و پارسی جایگزین این است: پیتاک pitâk (پهلوی)**** فانکو آدینات 09163657861
اجل معلوم . [ اَ ج َ ل ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مدّت و زمان مقدّر. اجل مُقدر.
فعل معلوم . [ ف ِل ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح دستور) فعلی است که فاعل آن در جمله ذکر شود: علی آمد، حسن رفت . و فعل مجهول مقا...
معلوم شدن . [ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دانسته شدن و واضح و آشکارشدن و هوایدا گشتن . (ناظم الاطباء). شناخته شدن : و معلوم شد که جگر بط چون ...
معلوم کردن . [ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شناسانیدن . اطلاع دادن . خبردادن . (ناظم الاطباء) : و چون بازگشت معلوم کردند که خزر مستولی شده اند. (...
معلوم گشتن . [ م َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) معلوم گردیدن : یعنی چون وجوه تجارب معلوم گشت اول در تهذیب اخلاق خویش باید کوشید. (کلیله و دمنه...
معلوم الحال. (عبارت عربی) با وضع و یا کیفیت معلوم. توضیح: در زبان فارسی عبارت «معلوم الحال» بصورت کنایه آمیز بکار می رود و در بیشتر موارد در بکا...
معلوم داشتن . [ م َ ت َ ] (مص مرکب ) شناسانیدن . به آگاهی رسانیدن . || آگاه بودن . مطلع بودن . دانستن : و هریک آنچه از غث و سمین دیار خود...
معلوم گردیدن . [ م َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) آشکار شدن . واضح شدن . دانسته شدن : فردا معلوم تو گردد که کیست نزد خدای از من و تو بر ضلال . ناص...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.